دو دختر کوهنورد در میان برف و کولاک گرفتار شده بودند. دست و پای یکی از آنها دچار یخ زدگی شده بود و توان راهرفتن نداشت. آنها ساعتها در ارتفاعات پیازچال در سرمای وحشتناک با مرگ دستوپنجه نرم میکردند تا اینکه بعد از 14ساعت، سرانجام تیمهای امدادی را در یک قدمی خود دیدند و از مرگ حتمی نجات یافتند.
حالا 6 روز از آن حادثه میگذرد و هر دو دختر جوان زندگی عادی خود را از سر گرفتهاند اما ماجرای روز حادثه را هیچ وقت فراموش نخواهند کرد.
یکی از آنها مریم، 22ساله است که از چهار سال قبل کوهنوردی میکند. او با یادآوری روز حادثه میگوید: حدود ساعت 7 صبح دوشنبه 16 آبانماه سالجاری بود که همراه یکی از دوستانم که او هم مثل من سالهاست کوهنوردی میکند به سمت دربند رفتیم تا از آنجا به ارتفاعات کلکچال برویم.
او ادامه میدهد: ساعت 5 بعدازظهر روی یال پیازچال بودیم که به خاطر برف و کولاک زیاد مسیر را نتوانستیم تشخیص بدهیم. مه همه جا را پر کرده بود و جلوی چشمانمان را نمیدیدیم. شارژ موبایل دوستم به خاطر سرمای زیاد تمام شده بود. موبایل من هم اصلا آنتن نمیداد. هوا تاریک شده بود و ترس عجیبی به جان من و دوستم افتاده بود. نمیدانستم باید چه کار کنم. یک دفعه دیدم آنتن موبایلم برای چند لحظه برگشت. نمیدانید چقدر خوشحال شدم. انگار معجزهای اتفاق افتاده بود. بلافاصله با یکی از بستگانم تماس گرفتم و موضوع گرفتار شدنمان را به او اطلاع دادم. حالا تنها امید من و دوستم به این بود که گروه امداد برسد و ما را نجات دهد.
هر ساعت که میگذشت، سرمای هوا بیشتر و بیشتر میشد. بارش برف امان دو دختر کوهنورد را بریده و سرمای شدید آنها را به نبردی نابرابر طلبیده بود.
دختر جوان ادامه میدهد: هوا تاریک شده بود. آن شب سختترین شب زندگیام بود. من و دوستم پایمان دچار یخ زدگی شده بود و توان راه رفتن نداشتیم. ریه دوستم بر اثر تنفس هوای سرد آسیب دیده بود و به سختی نفس میکشید. من هم هیچ کاری از دستم بر نمیآمد. تنها چیزی که در آن لحظات به ما آرامش میداد این بود که اصلا به مرگ فکر نکنیم. برای همین یک پلاستیک دور سرمان کشیدیم تا کولاک اذیتمان نکند. بعد از آن با لباسهایی که داخل کیفمان بود، آتش کوچکی درست کردیم تا دست و پاهایمان گرم شود.
او میگوید: ما امکانات زیادی همراهمان نبود، چون قرار این بود که عصر برگردیم و اصلا تصور نمیکردیم که شرایط جوی باعث شود تا مسیر را گم کنیم. آن شب تا صبح پلک روی هم نگذاشتیم، چون اگر میخوابیدیم قطعا میمردیم. تا صبح برف میبارید و سرمای شدید، همه انرژی ما را گرفته بود. دلهره عجیبی داشتیم اما نباید اصلا به مرگ فکر میکردیم، چون اگر لحظهای فکر منفی به سراغمان میآمد قطعا اتفاق بدی برایمان میافتاد.
جستوجوی شبانه
دختران کوهنورد آن شب را به سختی به صبح رساندند. هر دوی آنها حسابی دچار یخ زدگی شده بودند اما هنوز نفس میکشیدند و امیدوار بودند که تیم نجات هرچه زودتر برسد. چند کیلومتر آنطرفتر، یعنی مقر امداد و نجات هلال احمر غوغایی به پا بود. تیمهای نجات که از شب قبل برای نجات دختران کوهنورد وارد عمل شده بودند سرگرم تجدید قوا برای ادامه عملیات جستوجو بودند. آنها بخشی از منطقهای را که احتمال داشت کوهنوردان در آنجا گرفتار شده باشند جستوجو کرده بودند و حالا نوبت بقیه بخشها بود.
نجات در دقیقه 90
دختر کوهنورد ادامه میدهد: صبح که شد، متوجه شدم حال دوستم بدتر شده است. ساعت 7صبح بود که از او خواستم همانجا بماند تا بروم و کمک بیاورم. تنها روزنه امیدم بعد از خدا این بود که امدادگران را پیدا کنم تا کمکمان کنند. وقتی از یال کوه پایین آمدم به این فکر میکردم که وضعیت دوستم اصلا خوب نیست و ممکن است اتفاقی برایش بیفتد. با تمام قدرت فریاد میزدم و کمک میخواستم. همان لحظه از دور صدای امدادگران را شنیدم که از من خواستند همانجا بایستم. آنها به سرعت خودشان را به من رساندند و با هم بهسمت دوستم رفتیم. با کمک امدادگران، من و دوستم به پایین منتقل شدیم و چون دچار سرمازدگی شده بودیم ما را به پناهگاه شیرپلا بردند چون در آنجا امکانات گرمایی بود.
آن شب در آنجا بودیم و صبح روز بعد به پایین کوه آمدیم و خوشبختانه هر دوی ما بدون اینکه صدمهای ببینیم به زندگی برگشتیم. هنوز هم وقتی به آن شب فکر میکنم وحشت زده میشوم اما برایم تجربه شد تا از این به بعد هر وقت خواستم به کوهنوردی بروم امکانات زیادی همراهم باشد. من از بچگی عاشق کوهنوردی و سنگنوردی بودم و هستم و اصلا دوست ندارم این ورزش را کنار بگذارم.